ارغوانارغوان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره

خط خطی های مادرانه

گزارشی از بودنت

شنبه ساعت ده صبح وقت دکتر داشتم. انقدر تعداد مراجعین زیاد بود که تمام صندلی ها پر بود و تعداد زیادی هم سر پا ایستاده بودن. مجبور شدم ساعتها منتظر بشینم. تو این فاصله با دوتا از دوستهای نینی سایتی اشنا شدم که دایما به تاپیک بیماران دکتر عارفی سر میزنن. ساعت یک هم مریم و ساعت حدودا سه بود که نجمه اومد. هیچ انتظار نداشتم ببینمشون ولی دلم براشون تنگ شده بود. اومدن دخترا باعث شد دیگه کمتر حواسم به ساعت باشه. ساعت سه و نیم و گذشته بود که رفتم داخل مطب. دکتر عارفی هم مثل همیشه خوش برخورد و با روی باز همه آزمایشها رو بررسی کرد و خدا رو شکر گفت که هیچ مشکل خاصی وجود نداره. فقط سه تا آمپول داد که برای محکم شدن جای فسقلی بزنم. خانم تفضلی هم شک دا...
27 بهمن 1392

چهارمین ماه باهم بودن

دیروز سیزده هفته رو پشت سر گذاشتی و وارد ماه چهارم شدی. یعنی با هم دیگه وارد این ماه شدیم. من و تو. می بینی از همین الان قدمهامون یکی شده. بیشتر کارهامون و باهم انجام میدیم. من که غذا میخورم نوبت به تو میرسه و باید به پهلوی چپ بخوابم. بیشتر لباسهام برام کوچیک شده. منم پا به پای تو دارم سنگین میشم. درد سینه هام هم نشون میده غذای دوران نوزادیت داره آماده میشه. هنوز حرکتات و حس نمیکنم ولی میدونم که هستی. هر وقت که زیر دلم میگیره. هر وقت که معده درد تا صبح بیدار نگهم میداره تا همنشین بی خوابی تو بشم. هر وقت که دلم برای یه لباس دخترونه غنج میزنه. من و شریک خنده هات کردی. از وقتی اومدی خوشروتر شدم. بی خیالتر شدم. ولی یه وقتهایی هم هیچی خوب نی...
24 بهمن 1392

سونوی ان تی و هزار و یک شکران

صبح زود از خواب بیدار شدم و دیگه خوابم نبرد. همش منتظر بودم که ساعت 7 بشه و آماده بشم. با همسرم راه افتادیم سمت مرکز سونوگرافی نسل امید. هزار و یک فکر به سر هر کدوممون میزد. بعد از یه انتظار کوتاه رفتم برای آزمایش خون و بعدش هم مشاوره ژنتیک. یه سری سوال روتین که زن و شوهر فامیل هستید یا نه؟ سابقه بیماری تو اقوام دارید یا نه و.... بعد از مشاوره هم نوبت رسید به سونوگرافی ان تی. از دکتر خواستم بذاره شوهرم هم بیاد داخل که نینی رو ببینه. عزیزممممم کم موندده بود گریه ش بگیره. خیلی احساساتی شده بود. دکتر چند دقیقه ای نینی رو وارسی کرد و نینی نازنینم هم کاملا با دکتر هماهنگی کرد و هر طرفی خواستن چرخید که کاملا خودش و نشون بده. خدارو شکر. ای...
19 بهمن 1392

اطلاعیه

دوستان جدیدا بخاطر مشکلی که برای سیستمم پیش اومده نمیتونم براتون کامنت بذارم. هر بار که صفحه نظرات و باز میکنم مرورگرم بسته میشه و بعضا ده باری باید یه صحفه رو باز کنم و آخرش هم نمیشه نظر گذاشت. میام پست هاتون و میخونم. فقط تا مدتی نمیتونم نظر بذارم. فکر نکنید حواسم بهتون نیست. ...
14 بهمن 1392

یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش...

هزار و یک حس بی امان هجوم میارن تو مغزم. یه وقتهایی انقدر قوی اند که تا مغز استخونم حسشون میکنم. هزار و یک فکر و خاطره و ترس و شادی بدون نوبت با هم رقابت میکنن تا نشون بدن کدوم قویترن. یاد روزهای گذشته میافتم. گذشته ای نه چندان دور. گذشته ای که تلخیشو جرعه جرعه به کامم میریخت تا قدر حلاوت این روزها رو بدونم. گذشته ای که در اون فقط تقویم ورق میخورد ولی هرچی به خودم میگفتم میگذره، نمیگذشت. ماجرا از مهری آغاز شد که تقدیر با بی مهری تمام یه سیلی محکم به همه آرزوهامون زد. با اولین آزمایش سمن فهمیدیم راه درازی تا تو در پیشه. آبان و آذری که به امید شنیدن این جمله که "خطای آزمایشگاه بوده. همه چی رو به راهه" تو آزمایشگاهها و کلینیک های اورو...
9 بهمن 1392

سی سالگی

امروز وارد سی سالگی شدم. یه مرحله جدید از زندگی. راستش همیشه از رسیدن به این عدد وحشت داشتم. احساس میکردم خیلی چیزها باید تو زندگیم تغییر کنه. ولی خوبه که تنها تغییر این سنم داشتن تو شد و این همون چیزیه که نمیذاره مثل سه چهار سال اخیر دچار افسردگی روز تولد بشم. دیگه وقتشه یه نگاهی به کتاب "زن سی ساله" بالزاک بندازم و کم کم ذهنم و با این سن وقف بدم. دلم نمیخواد اسیر این عدد شم. این چند روز و خونه ی مامان گذروندم. خیلی روزهای خوبی بود. پنجشنبه یه تولد کوچیک دور هم گرفتیم و روز بعدش به همراه داییهام رفتیم پیک نیک. خیلی سر به سرم گذاشتن ولی واقعا خوش گذشت. خونواده ای که همیشه و تو هر مرحله ای کنارم بودن باعث شدن این چند روز بیشتر از دا...
5 بهمن 1392
1